فقیر

پای سجاده که ایستاده بود،پولهای درون جیبش فکرش را فشار میدادنداو پول داشت،اما فقیر بود...

فقیر

پای سجاده که ایستاده بود،پولهای درون جیبش فکرش را فشار میدادنداو پول داشت،اما فقیر بود...

یاکنزالفقراء
حسابهای بلند مدت دنیایم که چک میکردم پر بودن از گناهانی با سودهای (ضررهای) کلان
به حساب قرض الحسنه که نگاهی انداختم ، خالی بود خالی خالی...
اما نمی دانم هنوز امید داشتم.
یاد جمله ای افتادم که نور امید را درون دلم روشن کرد.
شما هم حساب کنید اگر حسابهایتان مانند من بود، این جمله را در دل خود بلند فریاد زنید.

یا رجاءالمذنبین


هدف از تاسیس این وبلاگ نوشتن خاطرات تلخ وشیرین دوران مسئولیتم هست!

فقیر

يكشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۲۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

یا کنز الفقراء

شما بگوئید:

خنده دارد یا گریه؟؟؟

داستان وقتایی که من به خود می نازم و از یاد می برم که هنوز فقیر  هستم...


فقیر


سلام ، پست ثابت هست بفرمائید پایین...

  • در مسلخ عشق

در مسلخ عشق جز نکو رانکشند

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۲۷ ب.ظ

سلاح بر زمین افتاده یاران حسین(ع) را بردارید و اسلام را یاری کنید، اسلام در این برهه تاریخ نیاز به خون دارد و درخت اسلام را باید با خون خود آبیاری کرد.

شهید سیدعبدالعلی دهقانی


شهید سیدعبدالعلی دهقانی


این روزها که  گروهک تروریستی داعش بدجوری داره برای خودش جولون میدهد، فکر کرده اگر بخواد همینجوری ادامه بده این ملت غیور مسلمان بهشون اجازه اهانت میدهند؛ این مردم مسلمان در8سال جنگ تحمیلی با رژیم بعثی عراق نشان دادند که حاضرند در راه اسلام از بهترینهایشان بگذرند.
و امروز باز هم این مردم  حاضرند لبیک گویان، درخت تنومند اسلام را با قطره های خونشان آبیاری کنند.

در مسلخ عشق جزنکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو رانکشند

گر عاشق صادقی زمردن مهراس

مردار بود هرآنکه اورا نکشند


لبیک یا حسن


  • در مسلخ عشق

خوشم آمد

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۶
  • در مسلخ عشق

من بودم و فقط او

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹ ب.ظ

کعبه


یادش بخیر فاصله ام تا در خانه اش فقط یک دست بود،حتی جلوی در را لمس کردم، من بودم و فقط او  ! با این که شلوغ بود، مهمانی عجب خصوصوی ِ خصوصی شده بود.

اشک میریختم از اینکه چقدر در محضرش گناه کرده بودم، دلم می خواست همانجا بمیرم، ای کاش مرد بودم .

بیعت کرده بودم که دیگر گناه نکنم. اما حال چی...

ای کاش باز توفیق شود دوباره بخواندم و بروم. اما نه ... من در بیعت فقط بیعت شکستن را بلدم.خدایا خودت یادم بده.دیگر از تمام این معلمان دل بریده ام تو فقط معلمم شو...

خدایا-آیا می شود؟

  • در مسلخ عشق

دیدار با خالق

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۱۵ ب.ظ

چند سالی می شود که منتظرش هستم اما حالا که کمتر از 15 روز دیگر مانده است، نمی دانم چکار کنم.

هر چه با خود کلنجار می روم به نتیجه ای نمیرسم.

خدا مرا به خانه اش خوانده است اما لباس وجودم برای مهمانی رفتن به خانه خالق چرک و کثیف است.

گیرم این مشکل درست شد و رفتم. شرم دارم از اینکه باز گردم و باز شروع کنم به عهد شکستن.

http://www.overdoz.ir/wp-content/uploads/171832.jpg

  • در مسلخ عشق

از طرح ولایت که برگشتیم، تقریبا حدود 1 هفته یا دوهفته بیشتر دوام نیاوردم، 48 روز طرح بهانه ای شده بود برای پیدا کردن خود وخدای خود، آنجا از این گناهم دور بودم و خیلی خوب می توانستم با خدا رابطه برقرار کنم.

آنجا شاید تمام دغدغه ام شده بود گناهان زبانی اما اینجا علاوه بر گناهان زبانی گناهان دیگری را به دوش میکشم. امروز کوله ام بسیار سنگین است.

بیشتر حس میکنم خدا را گم کرده ام و هرچه می خواهم فریاد بزنم و خدا را پیدا کنم، روش داد زدن را فراموش کرده ام، دلم همراهی می خواهد تا بتوانم جان بگیرم و بلند فریاد بزنم.

خدایا من، این بنده گنه کار و مغرورت باز گم شده ام.

کجایی خدا دارم از سردی گناهانم میمیرم.و هیچ کس حواسش نیست.

کجــــــــــــایـــــــــــی ، خــــــــــــــــــــــــدا !!!!!!!!!!!!!

  • در مسلخ عشق

تو به تقصیر خود افتادی از در محروم

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.

امروز بیست وهشتم ماه مهر است ماهی که زیاد از آن خوشی ندیدم ماهی که دل خوشی از آن ندارم.

این متنی را که می نویسم در حال خستگی هستم .

امروز دختر جدید وقدیم رو برده بودیم اردو. اردوی خوبی بود خدا را شکر آقای خوبر واقعا از زندگیش زده بود و این اردو رو راه انداخته بود.

الان حسابی خسته ام نه بخاطر اردو نه.

دیگر طاقت ندارم بعنوان مسئول باشم.

احساس می کنم نمی توانم دارم خرابکاری می کنم.

دیگر از خودم شرمنده ام اسمم فرمانده است. اما فرمانده آن عزیز کرده مامان وبابا ها بودن که 30 سال پیش شهید شدند وهنوز دارند فرماندهی بر دلها و دلبری میکنند.

به والله شرمنده ام از خودم.

همه اش شده ام ریا،تظاهر، چهره دانشجو،بسیج،مسلمان را خراب کرده ام .دیگر طاقت ندارم.

خدا می داند دلم خیلی خیلی گرفته،خیلی تلاش کردم تا خودم را تصحیح کنم اما ...

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم               از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری

به خدا قسم نمی تونم طاقت بیارم اسمم رو گذاشتم مسئول یه تعداد نیرو مخلص زیر دستم کار کنند و من نتونم با خودم کنار بیام.

من هنوز از خودم نگذشته ام.

ای کاش بتونم با خودم کنار بیام.

انشاءالله یک روز برسد و بتوانم با خودم کنار بیاییم و مسئولیت را به کسی بهتر از خودم بسپارم.

به امید حق

  • در مسلخ عشق

دل منو قبر شهدای گمنامو مراسم شهادت بی بی

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۰۹ ب.ظ

خیلی وقتا که دلم  میگیره،یه سر میرم گلزار شهدا،سر اون قبر شهید گمنام میشینم،چند دقیقه ای که میگذره دلم آروم میشه و برمیگردم؛

اگر خیلی خیلی دلم بگیره یه سر میرم تپه شهدای گمنام،سرمزار 5شهید گمنام؛اونجا دیگه انگار روی زمین نیستم.

اما این روزا خیلی خیلی دلم گرفته.نه گلزار کاری میکنه نه تپه،هر دوجا  رو که میرم نتنها غم دلم کم نمیشه بلکه دلم بیشتر میگره,

نمیدونم چه حکمتیه..

امشب گلزار مراسم راه انداختن،مراسم تشیع نمادین حضرت زهرا

از مصلی به سمت تپه؛نمیتودونم امشب چی میشه،همه چی بهم گره خورده

اما یه چیزی خوب میدونم:بعد از مدت ها یه دل سیر گریه میکنم.

دل منو قبر شهدای گمنامو مراسم شهادت بی بی

  • در مسلخ عشق

یاستارالعیوب

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۱۵ ب.ظ
امروز بد حال و روزم ریخته به هم.
نمیدونم شاید بخاطر نزدیکی به شهادت حضرت زهراست یا نه بخاطر حرف جواد.
ولی بعد از شنیدن حرفش بد رفتم تو فکر.
مهم نیست که چی گفت؛مهم اینه که خیلی دلم گرفت!
دلم گرفت که این همه گناه در حضور خدا کردم،هیچ وقت مچمو نگرفت وهمیشه بجاش دستمو گرفته اما مردم...چی بگم اشتباه از من بوده
فقط میتونم بگم.
یاستارالعیوب
  • در مسلخ عشق

فرمانده

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۲۴ ب.ظ
امروز چهارشنبه 21/1/1392 ساعت 8:30 صبح جلسه معارفه بود؛جلسه ای که ازش میترسیدم.
امروز بد دلم برای آقا سوخت.
آخه امروز من فرمانده میشدم؛فرمانده!!!
فرمانده ای که اصلا بویی از فرمانده ای نبرده است،فرمانده ای که زمین تا آسمان با فرمانده هان زمان جنگ فرق میکند.
فرمانده ای که بجای شهید شدن ممکن است دستورات اسلام را شهید کند.
فرمانده ای که هنوز نتوانسته است با خودش کنار بیایید میخواهد با تعدادی نیرو کنار بیایید.
فرمانده ای که خودش عامل تاخیر در ظهور مولایش هست حالا میخواهد زمینه را برای ظهور مولایش فراهم بیاورد.
خنده دار است.
فرمانده ای که از القاب خوشش می آید.
خدایا کمکم کن راه فرار ندارم
اناللله وانا الیه الراجعون
  • در مسلخ عشق

ناراحت شد

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۳۰ ب.ظ
نمیدونم امروز کارم درست بود یا نه
شاید نیتم خیر بود یا نه از لجاجت ، یا از روی کار خیر و ثواب ...
اما هرچی بود او از دستم ناراحت شد وبخاطر احترامی که برایم قائل بود،چیزی نگفت.
من امروز گفتم،کانون ها باید تفکیک جنسیتی شوندو او هیچ نگفت...
چون به دید خودش از عشقش جدا شده بود.
  • در مسلخ عشق