فقیر

پای سجاده که ایستاده بود،پولهای درون جیبش فکرش را فشار میدادنداو پول داشت،اما فقیر بود...

فقیر

پای سجاده که ایستاده بود،پولهای درون جیبش فکرش را فشار میدادنداو پول داشت،اما فقیر بود...

یاکنزالفقراء
حسابهای بلند مدت دنیایم که چک میکردم پر بودن از گناهانی با سودهای (ضررهای) کلان
به حساب قرض الحسنه که نگاهی انداختم ، خالی بود خالی خالی...
اما نمی دانم هنوز امید داشتم.
یاد جمله ای افتادم که نور امید را درون دلم روشن کرد.
شما هم حساب کنید اگر حسابهایتان مانند من بود، این جمله را در دل خود بلند فریاد زنید.

یا رجاءالمذنبین


هدف از تاسیس این وبلاگ نوشتن خاطرات تلخ وشیرین دوران مسئولیتم هست!

فرمانده

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۲۴ ب.ظ
امروز چهارشنبه 21/1/1392 ساعت 8:30 صبح جلسه معارفه بود؛جلسه ای که ازش میترسیدم.
امروز بد دلم برای آقا سوخت.
آخه امروز من فرمانده میشدم؛فرمانده!!!
فرمانده ای که اصلا بویی از فرمانده ای نبرده است،فرمانده ای که زمین تا آسمان با فرمانده هان زمان جنگ فرق میکند.
فرمانده ای که بجای شهید شدن ممکن است دستورات اسلام را شهید کند.
فرمانده ای که هنوز نتوانسته است با خودش کنار بیایید میخواهد با تعدادی نیرو کنار بیایید.
فرمانده ای که خودش عامل تاخیر در ظهور مولایش هست حالا میخواهد زمینه را برای ظهور مولایش فراهم بیاورد.
خنده دار است.
فرمانده ای که از القاب خوشش می آید.
خدایا کمکم کن راه فرار ندارم
اناللله وانا الیه الراجعون
  • در مسلخ عشق

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی