من بودم و فقط او
جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹ ب.ظ
یادش بخیر فاصله ام تا در خانه اش فقط یک دست بود،حتی جلوی در را لمس کردم، من بودم و فقط او ! با این که شلوغ بود، مهمانی عجب خصوصوی ِ خصوصی شده بود.
اشک میریختم از اینکه چقدر در محضرش گناه کرده بودم، دلم می خواست همانجا بمیرم، ای کاش مرد بودم .
بیعت کرده بودم که دیگر گناه نکنم. اما حال چی...
ای کاش باز توفیق شود دوباره بخواندم و بروم. اما نه ... من در بیعت فقط بیعت شکستن را بلدم.خدایا خودت یادم بده.دیگر از تمام این معلمان دل بریده ام تو فقط معلمم شو...
خدایا-آیا می شود؟
- ۱ نظر
- ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۱۹