فقیر

پای سجاده که ایستاده بود،پولهای درون جیبش فکرش را فشار میدادنداو پول داشت،اما فقیر بود...

فقیر

پای سجاده که ایستاده بود،پولهای درون جیبش فکرش را فشار میدادنداو پول داشت،اما فقیر بود...

یاکنزالفقراء
حسابهای بلند مدت دنیایم که چک میکردم پر بودن از گناهانی با سودهای (ضررهای) کلان
به حساب قرض الحسنه که نگاهی انداختم ، خالی بود خالی خالی...
اما نمی دانم هنوز امید داشتم.
یاد جمله ای افتادم که نور امید را درون دلم روشن کرد.
شما هم حساب کنید اگر حسابهایتان مانند من بود، این جمله را در دل خود بلند فریاد زنید.

یا رجاءالمذنبین


هدف از تاسیس این وبلاگ نوشتن خاطرات تلخ وشیرین دوران مسئولیتم هست!

۱ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

از طرح ولایت که برگشتیم، تقریبا حدود 1 هفته یا دوهفته بیشتر دوام نیاوردم، 48 روز طرح بهانه ای شده بود برای پیدا کردن خود وخدای خود، آنجا از این گناهم دور بودم و خیلی خوب می توانستم با خدا رابطه برقرار کنم.

آنجا شاید تمام دغدغه ام شده بود گناهان زبانی اما اینجا علاوه بر گناهان زبانی گناهان دیگری را به دوش میکشم. امروز کوله ام بسیار سنگین است.

بیشتر حس میکنم خدا را گم کرده ام و هرچه می خواهم فریاد بزنم و خدا را پیدا کنم، روش داد زدن را فراموش کرده ام، دلم همراهی می خواهد تا بتوانم جان بگیرم و بلند فریاد بزنم.

خدایا من، این بنده گنه کار و مغرورت باز گم شده ام.

کجایی خدا دارم از سردی گناهانم میمیرم.و هیچ کس حواسش نیست.

کجــــــــــــایـــــــــــی ، خــــــــــــــــــــــــدا !!!!!!!!!!!!!

  • در مسلخ عشق