فقیر
- ۰ نظر
- ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۲۵
چند سالی می شود که منتظرش هستم اما حالا که کمتر از 15 روز دیگر مانده است، نمی دانم چکار کنم.
هر چه با خود کلنجار می روم به نتیجه ای نمیرسم.
خدا مرا به خانه اش خوانده است اما لباس وجودم برای مهمانی رفتن به خانه خالق چرک و کثیف است.
گیرم این مشکل درست شد و رفتم. شرم دارم از اینکه باز گردم و باز شروع کنم به عهد شکستن.
از طرح ولایت که برگشتیم، تقریبا حدود 1 هفته یا دوهفته بیشتر دوام نیاوردم، 48 روز طرح بهانه ای شده بود برای پیدا کردن خود وخدای خود، آنجا از این گناهم دور بودم و خیلی خوب می توانستم با خدا رابطه برقرار کنم.
آنجا شاید تمام دغدغه ام شده بود گناهان زبانی اما اینجا علاوه بر گناهان زبانی گناهان دیگری را به دوش میکشم. امروز کوله ام بسیار سنگین است.
بیشتر حس میکنم خدا را گم کرده ام و هرچه می خواهم فریاد بزنم و خدا را پیدا کنم، روش داد زدن را فراموش کرده ام، دلم همراهی می خواهد تا بتوانم جان بگیرم و بلند فریاد بزنم.
خدایا من، این بنده گنه کار و مغرورت باز گم شده ام.
کجایی خدا دارم از سردی گناهانم میمیرم.و هیچ کس حواسش نیست.
کجــــــــــــایـــــــــــی ، خــــــــــــــــــــــــدا !!!!!!!!!!!!!
بسم الله الرحمن الرحیم.
امروز بیست وهشتم ماه مهر است ماهی که زیاد از آن خوشی ندیدم ماهی که دل خوشی از آن ندارم.
این متنی را که می نویسم در حال خستگی هستم .
امروز دختر جدید وقدیم رو برده بودیم اردو. اردوی خوبی بود خدا را شکر آقای خوبر واقعا از زندگیش زده بود و این اردو رو راه انداخته بود.
الان حسابی خسته ام نه بخاطر اردو نه.
دیگر طاقت ندارم بعنوان مسئول باشم.
احساس می کنم نمی توانم دارم خرابکاری می کنم.
دیگر از خودم شرمنده ام اسمم فرمانده است. اما فرمانده آن عزیز کرده مامان وبابا ها بودن که 30 سال پیش شهید شدند وهنوز دارند فرماندهی بر دلها و دلبری میکنند.
به والله شرمنده ام از خودم.
همه اش شده ام ریا،تظاهر، چهره دانشجو،بسیج،مسلمان را خراب کرده ام .دیگر طاقت ندارم.
خدا می داند دلم خیلی خیلی گرفته،خیلی تلاش کردم تا خودم را تصحیح کنم اما ...
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم از که مینالی و فریاد چرا میداری
به خدا قسم نمی تونم طاقت بیارم اسمم رو گذاشتم مسئول یه تعداد نیرو مخلص زیر دستم کار کنند و من نتونم با خودم کنار بیام.
من هنوز از خودم نگذشته ام.
ای کاش بتونم با خودم کنار بیام.
انشاءالله یک روز برسد و بتوانم با خودم کنار بیاییم و مسئولیت را به کسی بهتر از خودم بسپارم.
به امید حق
خیلی وقتا که دلم میگیره،یه سر میرم گلزار شهدا،سر اون قبر شهید گمنام میشینم،چند دقیقه ای که میگذره دلم آروم میشه و برمیگردم؛
اگر خیلی خیلی دلم بگیره یه سر میرم تپه شهدای گمنام،سرمزار 5شهید گمنام؛اونجا دیگه انگار روی زمین نیستم.
اما این روزا خیلی خیلی دلم گرفته.نه گلزار کاری میکنه نه تپه،هر دوجا رو که میرم نتنها غم دلم کم نمیشه بلکه دلم بیشتر میگره,
نمیدونم چه حکمتیه..
امشب گلزار مراسم راه انداختن،مراسم تشیع نمادین حضرت زهرا
از مصلی به سمت تپه؛نمیتودونم امشب چی میشه،همه چی بهم گره خورده
اما یه چیزی خوب میدونم:بعد از مدت ها یه دل سیر گریه میکنم.
دل منو قبر شهدای گمنامو مراسم شهادت بی بی