تو به تقصیر خود افتادی از در محروم
بسم الله الرحمن الرحیم.
امروز بیست وهشتم ماه مهر است ماهی که زیاد از آن خوشی ندیدم ماهی که دل خوشی از آن ندارم.
این متنی را که می نویسم در حال خستگی هستم .
امروز دختر جدید وقدیم رو برده بودیم اردو. اردوی خوبی بود خدا را شکر آقای خوبر واقعا از زندگیش زده بود و این اردو رو راه انداخته بود.
الان حسابی خسته ام نه بخاطر اردو نه.
دیگر طاقت ندارم بعنوان مسئول باشم.
احساس می کنم نمی توانم دارم خرابکاری می کنم.
دیگر از خودم شرمنده ام اسمم فرمانده است. اما فرمانده آن عزیز کرده مامان وبابا ها بودن که 30 سال پیش شهید شدند وهنوز دارند فرماندهی بر دلها و دلبری میکنند.
به والله شرمنده ام از خودم.
همه اش شده ام ریا،تظاهر، چهره دانشجو،بسیج،مسلمان را خراب کرده ام .دیگر طاقت ندارم.
خدا می داند دلم خیلی خیلی گرفته،خیلی تلاش کردم تا خودم را تصحیح کنم اما ...
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم از که مینالی و فریاد چرا میداری
به خدا قسم نمی تونم طاقت بیارم اسمم رو گذاشتم مسئول یه تعداد نیرو مخلص زیر دستم کار کنند و من نتونم با خودم کنار بیام.
من هنوز از خودم نگذشته ام.
ای کاش بتونم با خودم کنار بیام.
انشاءالله یک روز برسد و بتوانم با خودم کنار بیاییم و مسئولیت را به کسی بهتر از خودم بسپارم.
به امید حق
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۹۲ ، ۲۲:۲۱